سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

شب عاشورا اباعبدالله (ع) به یارانش فرمود: من فردا کشته می شوم و شما همه با من کشته می شوید و احدی از شما نمی ماند. قاسم بن الحسن عرض کرد: من هم در کشتگانم؟ بر او رقت کرد و فرمود: مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر. فرمود: آری به خدا، عمویت قربانت، تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته می شوی پس از آنکه سخت گرفتار شوی...

چون حسین (ع) او را نگریست که آماده شده به میدان رود، در آغوشش کشید و گریستند تا بیهوش شدند. و از حسین (ع) اجازه خواست و به او اجازه نمی داد و آن پسر پیاپی دست و پای او را می بوسید تا به او اجازه داد و به میدان رفت ...
... از حمید بن مسلم روایت کرده اند که گوید: «پسری چون ماه پاره به میدان آمد، شمشیری در دست داشت و قبا و پیراهنی در بر، در پایش نعلین بود و بند یکی از آنها که فراموش نمی کنم لنگه ی چپ بود گسیخته بود، عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت: به خدا من به او حمله خواهم کرد. گفتم: سبحان الله! برای چه؟ این همه لشکر که دورش را گرفته اند او را خواهند کشت. گفت: به خدا بر او حمله برم.  بر او حمله کرد و روی بر نتافت تا با تیغ سر او را شکافت و آن پسر بچه به رو بر زمین افتاد و گفت: وای عمو جان، به فریادم رس؛ حسین (ع) چون باز شکاری به میدان جست و چون شیر خشمگین حمله کرد و شمشیر به عمر فرو آورد و عمر دست جلوی شمشیر داد و دستش از مرفق بریده و به پوست آویخت.»
در روایت «ارشاد» است: و فریادی زد و حسین (ع) از او دست برداشت و لشکر کوفه یورش بردند تا عمر را نجات دهند.(نفس المهموم، شیخ عباس قمی)
چون آنجایی که حضرت قاسم بر زمین افتاده بود، مکان وسیعی نبود و اهل طایفه ی آن ظالم با لشکر می خواستند که عمر ملعون را از دست حضرت بگیرند، جنگ برپا شده بود. امام مشغول به دفع ان ظالم ها بود. قاسم به واسطه ی آن ضربتی که بر سرش رسیده بود، قادر نبود که از جای خودش حرکت کند. اسبهای مخالف حرکت که می کردند، قاسم را لگد مال می کردند....
حمید بن مسلم گفت: غبار آرام گرفت. دیدم حسین (ع) را که بر بالای سر آن طفل ایستاده و آن طفل پایش را بر زمین می کوبد. به جهت آنکه از زیادتی جراحات و صدمات اسبهای مخالف، دیگر حیات برایش باقی نمانده بود. حضرت نوحه می کرد بر ان طفل و می گفت: قسم به خدا که گران و سخت است بر عمت که تو او را بخوانی و او تو را اجابت نکند... بعد از آنکه آن حضرت در بالای سر آن طفل نوحه و زاری کرد، جسد شریف قاسم را حمل کرد. نگاه کردم دیدم که پاهای آن طفل بر زمین کشیده می شود و حال آنکه حضرت سینه ی او را بر سینه ی خود گذاشته بود! (مقتل شوشتری)

گل من چرا زخمی از نیش خاری
پراکنده در دامن لاله زاری
مرا داغ لبهای خشک تو بر دل
تو بهر چه از چشم خود اشکباری
تنت مثل جوشن شده حلقه حلقه
تو دیگر نیازی به جوشن نداری
مزن اینقدر دست و پا روی دستم
قرار دل من چرا بیقراری
تو ماه به خون خفته ام در زمینی
تو باغ خزان دیده ام در بهاری
شهیدان نهادند بر خاک صورت
تو سر بر سر دوش من می گذاری
چگونه عمو زنده باشد ببیند
تو جان بر سر دست او می سپاری
همه آرزوی عمویت همین است
که یکبار، یک ناله از دل برآری
چگونه عسل از دم تیغ خوردی
که خون از دهان تو گردیده جاری
خدایت دهد اجر «میثم» که بر ما
ز دل می سرایی، به خون می نگاری


[ شنبه 89/9/20 ] [ 3:34 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

حسین
عاشق حسین... و اگر آقا قابل بدونن، ذاکر حسین. آنچه اینجا می خونید حرف دله، و آنچه می نویسید، راهگشای آینده. لطفا از نظراتتون محرومم نکنید...
آرشیو مطالب
آمار بازدید
بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 25
کل بازدید : 60706
بک لینک